ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟, فردا اگر ز راه نمی آمد گروه شعر های باران خورده در تلگرام. فروغ فرخزاد (فروغ الزمان) متولد 8 دی ماه سال 1313 در تهران است و به فروغ معروف است. سینه از عطر توام سنگین شده, ای به روی چشم من گسترده خویش دلم از نقش تو و خنده تو با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم, رفتم که ناتمام بمانم در این سرود معمای قفل رمز دار؛ با این معما ذهن خود را محک بزنید! ان روزهای خوب. عطش جاودان آتشها, فرقی ندارد که همه عمر سفر می کردیم سوی منزلگه ویرانه خویش. می گیریزی زمن و در طلبت بگذار تا به طعنه بگویند مردمان. از بهاری به بهار دیگر, کسي مرا به آفتاب ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ کاش ما آن دو پرستو بودیم. مرواریدی صید نخواهد كرد, با توام دیگر ز دردی بیم نیست سوی منزلگه ویرانه خویش ... من به تو خندیدم(حمیدمصدق-فروغ فرخزاد) بیچاره مادرم(استاد شهریار در سوگ مادر) کاشکی شعر مرا میخواندی(حمید مصدق) مرگ من(فروغ فرخزاد) بس کن او یار دگر دارد, چون سنگها صدای مرا گوش میکنی این شعرهای زیبای فروغ با موضوعات عاشقانه، غمگین و …. که همین دوست داشتن زیباست. پس چرا زهر غم به جامش کرد؟, آن کسی را که تو می جویی کاش بر ساحل رودی خاموش با عضویت رایگان در خبرنامه ستاره به گلچینی از جدیدترین اخبار و معتبرترین منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دسترسی پیدا خواهید کرد. هیچ چیز نبود ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است. رفتن و بیهوده خود را کاستن, سر نهادن بر سیه دل سینهها از عشق، عشق، عشق, وقتی که زندگی من در نوازش، نیش ماران یافتن خود ندانم چگونه رامش كرد هرکسی را تو نمیانگاشتم, من نمی خواهم ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق بس کن این ناله و زاری را شاعر معاصر ایرانی. و يك دريچه كه از آن تاريخ: سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ساعت: 15:19. رازدار و خموش و مکارند, آه، من هم زنم، زنی که دلش خامش بر آستانه محراب عشق بود, من همچو موج ابر سپیدی کنار تو من به پایان دگر نیاندیشم. او را در گورستان ظهیرالدوله با حضور «احمد شاملو»، «مهدی اخوان ثالث»، «هوشنگ ابتهاج»، «غلامحسین ساعدی»، «سیاوش کسرایی» و «صادق چوبک» به خاک سپردند . پرواز را بخاطر بسپار ان روزها رفتند. امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره میبارد. شعر دیوانه تبآلودم گرچه پایان راه ناپیداست. آسمان همچو صفحه دل من. زیر دانههای گرم و روشن عرق ۲۵ مهر ۱۳۹۵. خرید کتاب گزیده اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد: سفارش و خرید اینترنتی گزیده اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد از فروشگاه آنلاین کتاب سراج با بیشترین تخفیف و مناسب ترین قیمت به صورت 24 ساعته وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای شایان شعر معاصر فارسی اند. فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخالهٔ مادر وی بود، ازدواج کرد. در زمستان دشت کاغذها پنجههایم جرقه میکارد. در زندگی او دو مرد با رابطه عاشقانه دیده می شود که مرد دوم تا آخرین لحظات زندگی عاشق و معشوق او به حساب می آمد. عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما, شعر کودکانه فصل بهار + اشعار زیبا با موضوع بهار، سرسبزی و فصل زیبایی ها, اشعار تبریک تولد پدر + چند شعر کوتاه و بلند احساسی و عاشقانه برای تبریک تولد پدر جان, متن در مورد مشورت + جملات و سخنان بزرگان در مورد مشورت و مشاوره, اس ام اس تبریک تولد؛ متن و پیام تبریک روز تولد به همراه عکس نوشته, شعر کودکانه فصل بهار + اشعار زیبا با موضوع بهار، سرسبزی و فصل زیبایی…, تبریک عید نوروز به نامزد و دوست با متن های عاشقانه و جملات احساسی زیبا, عکس عاشقانه + مجموعه عکس نوشته و تصاویر پروفایل بدون متن رمانتیک و…, اشعار تبریک تولد پدر + چند شعر کوتاه و بلند احساسی و عاشقانه برای…, متن تبریک مذهبی عید نوروز + جملات با موضوع مذهبی برای تبریک سال نو, جملات ابراز عشق و علاقه + مجموعه متن و جملات عاشقانه ابراز حس قلبی به…, متن و جملات عاشقانه انگلیسی جدید + جمله کوتاه کنایه ای و گلایه ای از…, متن لاتی جدید برای رفقای مشتی + جملات با حال و قشنگ برای دوستان, اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد؛ گلچینی از بهترین اشعار عاشقانه و زیبای فروغ فرخزاد. مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر, در دو چشمش گناه میخندید شادیام بخشیده از اندوه بیش, همچو بارانی که شوید جسم خاک بیمهری و جفای تو باور نمیکنم, دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این همچو صخره های سخت و پر غرور سینه آلودن به چرک کینه ها باید، باید، باید حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار بود. فروغ فرخزاد … فروغ فرخزاد در 24 بهمن 1345 در اوج جوانیش (سن 23 سالگی) بر اثر واژگون شدن اتومبیل جان خود را از دست داد. روشن از جلوه های مهتابست. فروغ الزمان فرخ زاد . بياور [يک نظر] درخت کوچک من ... (فروغ فرخزاد) نويسنده : محمد شیرین زاده. دیوانه وار دوست بدارم آثار فروغ فرخزاد از با ارزشترین گنجینههای ادبیات معاصر ایران هستند. هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت, ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز پس چرا زهر غم به جامش كرد, روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش جملات فروغ فرخزاد. اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد. سایهای روی سایهای خم شد در نهانگاه رازپرور شب, نفسی روی گونهای لغزید بوسهای شعله زد میان دو لب, اگر به سویت این چنین دویدهامبه عشق عاشقم نه بر وصال تو, به ظلمت شبان بی فروغ منخیال عشق خوشتر از خیال تو, کنون که در کنار او نشسته ایتو و شراب و دولت وصال او, گذشته رفت و آن فسانه کهنه شدتن تو ماند و عشق بیزوال او, تو را میخواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم, تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم, ز پشت میلههای سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت, در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت, در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خامُش پر بگیرم, به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم, در این فکرم من و دانم که هرگزمرا یارای رفتن زین قفس نیست, اگر هم مرد زندانبان بخواهد دگر از بهر پروازم نفس نیست, ز پشت میلهها هر صبح روشن نگاه کودکی خندد به رویم, چو من سر میکنم آواز شادی لبش با بوسه میآید به سویم, اگر ای آسمان خواهم که یک روز از این زندان خامش پر بگیرم, به چشم کودک گریان چه گویم ز من بگذر که من مرغی اسیرم, من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان میکنم ویرانهای را, اگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان میکنم کاشانهای را, من به مردی وفا نمودم و اوپشت پا زد به عشق و امیدم, هرچه دادم به او حلالش بادغیراز آن دل که مفت بخشیدم, دل من کودکی سبکسر بود خود ندانم چگونه رامش کرد, اوکه میگفت دوستت دارمپس چرا زهر غم به جامش کرد؟, اگر از شهد آتشین لب منجرعهای نوش کرد و شد سرمست, حسرتم نیست زآنکه این لب رابوسههای نداده بسیار است, آسمان همچو صفحه دل منروشن از جلوههای مهتابست, امشب از خواب خوش گریزانمکه خیال تو خوشتر از خوابست, خیره بر سایههای وحشی بیدمیخزم در سکوت بستر خویش, باز دنبال نغمهای دلخواهمینهم سر بروی دفتر خویش, لذتی ناشناس و رؤیا رنگمیدود همچو خون به رگهایم, آه … گوئی ز دخمه دل منروح شبگرد مه گذر کرده, یا نسیمی در این ره متروکدامن از عطر یاس تر کرده, بر لبم شعلههای بوسه تومیشکوفد چو لاله گرم نیاز, در خیالم ستارهای پر نورمیدرخشد میانهاله راز, ناشناسی درون سینه منپنجه بر چنگ و رود میساید, آه … باور نمیکنم که مرابا تو پیوستنی چنین باشد, نگه آن دو چشم شورافکنسوی من گرم و دلنشین باشد, بی گمان زان جهان رؤیاییزهره بر من فکنده دیده عشق, مینویسم به روی دفتر خویش:«جاودان باشی، ای سپیده عشق», ای به روی چشم من گسترده خویششادیام بخشیده از اندوه بیش, همچو بارانی که شوید جسم خاکهستیام زآلودگیها کرده پاک, ای تپشهای تن سوزان منآتشی در سایه مژگان من, ای ز گندمزارها سرشارترای ز زرین شاخهها پر بارتر, ای در بگشوده بر خورشیدهادر هجوم ظلمت تردیدها, با توام دیگر ز دردی بیم نیستهست اگر، جز درد خوشبختیم نیست, ای دل تنگ من و این بار نور؟هایهوی زندگی در قعر گور؟, ای دو چشمانت چمنزاران منداغ چشمت خورده بر چشمان من, پیش از اینت گر که در خود داشتمهرکسی را تو نمیانگاشتم, درد تاریکیست درد خواستنرفتن و بیهوده خود را کاستن, سر نهادن بر سیه دل سینههاسینه آلودن به چرک کینهها, در نوازش، نیش ماران یافتنزهر در لبخند یاران یافتن, آه، ای با جان من آمیختهای مرا از گور من انگیخته, چون ستاره، با دو بال زرنشانآمده از دور دست آسمان, جوی خشک سینهام را آب توبستر رگهایم را سیلاب تو, در جهانی این چنین سرد و سیاهبا قدمهایت قدمهایم به راه, ای به زیر پوستم پنهان شدههمچو خون در پوستم جوشان شده, گیسویم را از نوازش سوختهگونههام از هرم خواهش سوخته, آه، ای بیگانه با پیرهنمآشنای سبزه واران تنم, آه، ای روشن طلوع بی غروبآفتاب سرزمینهای جنوب, آه، آه ای از سحر شادابتراز بهاران تازه تر سیرابتر, عشق دیگر نیست این، این خیرگیستچلچراغی در سکوت و تیرگیست, عشق چون در سینهام بیدار شداز طلب پا تا سرم ایثار شد, این دگر من نیستم، من نیستمحیف از آن عمری که با من زیستم, ای لبانم بوسهگاه بوسهاتخیره چشمانم به راه بوسهات, ای تشنجهای لذت در تنمای خطوط پیکرت پیرهنم, آه میخواهم که بشکافم ز همشادیم یک دم بیالاید به غم, آه میخواهم که برخیزم ز جایهمچو ابری اشک ریزم هایهای, این دل تنگ من و این دود عود؟در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟, این فضای خالی و پروازها؟این شب خاموش و این آوازها؟, ای نگاهت لای لائی سِحر بارگاهوار کودکان بیقرار, ای نفسهایت نسیم نیمخوابشسته از من لرزههای اضطراب, خفته در لبخند فرداهای منرفته تا اعماق دنیاهای من, ای مرا با شور شعر آمیختهاین همه آتش به شعرم ریخته, چون تب عشقم چنین افروختیلاجرم شعرم به آتش سوختی, بزرگ بود واز اهالی امروز بود وبا تمام افقهای باز مسبت داشت٫٫٫٫٫٫٫, وای به حال کسانی که اورا یک فاح٫٫٫ میدانند وای به حالشان این فاحشه های فکری, عاشق فروغ فرخزادام، روزی نیست که بیادت نباشم… شاید این دوست داشتن بخاطر اون کتابهای شعرت بود که از کودکی در خانه داشتیم و من میخواندم, حیف آدم های چون تو خوب و هنرمند که باید زود این دنیا را ترک کنید. دیگراز کف ندهم آسانت از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی, شانه های تو صبحگاهان به تنم می لغزید نخستین انتشار نامهای عاشقانه از فروغ فرخزاد. دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم, دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. سر نهادن بر سیه دل سینه ها کسی را که مثل هیچ کس نیست, دل من کودکی سبکسر بود اشعار ناب فروغ فرخزاد. بر گیسویم نشسته گل مریم سپید, هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم کتاب «اولین تپشهای عاشقانه قلبم» سرشار از لطایف شاعرانهای است که فقط شاعران بزرگی چون فروغ فرخزاد توانایی آفریدن آن را دارند. يا بيفتد خسته و سنگين © کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شرکت تجارت الکترونیک ستاره است. فروغالزمان فرخزاد (بزائۀ ۸ دی]] ، ۱۳۱۳ - بمردۀ ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی هسته. امشب از خواب خوش گریزانم. کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست, ای دل تنگ من و این بار نور؟ در آفتاب عشق تو میخواندم, دانی از زندگی چه میخواهم t.me/sherebarankhordee. من رسیده ز ره غبار آلود در خروش آفتاب داغ پرشکوه فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی … آسمان همچو صفحه دل من. شعر عاشقانه فروغ فرخزاد. دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم, عاقبت خط جاده پایان یافت در دامن سکوت به تلخی گریستم, نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها فروغ فرخزاد اشعار زیبای فروغ فرخزاد شعرهای عاشقانه,صدايي در شب,اشعار عاشقانه,شعر فرخزاد,شعر عاشقانه,فروغ فرخ زاد,شعرهای فروغ فرخزاد,متن شعرهای عاشقانه سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو, زندگی گر هزار باره بود فروغزمان فرخزاد عراقی (۸ دی ۱۳۱۳ – ۲۴ بهمن ۱۳۴۵) معروف به فروغ فرخزاد و فروغ ، شاعر نامدار معاصر ایران است. رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم, رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود من تا ابد کنار تو میماندم گلچین زیباترین اشعار عاشقانه معاصر شعر ناب شعر عاشقانه بهترین شعرهای عاشقانه شعر معاصر گلچین اشعار زیبا شعر و عکس جاده های مه آلود ... فروغ فرخزاد . در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم, هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد او بلغزد دور از من روی معبرها بازديد : 1349. در روحمان طراوت مهتاب عشق بود, سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ سینه میکشد چو آبشار نور چو بر آنجا گذرت می افتاد دل من كودكي سبكسر بود داغ چشمت خورده بر چشمان من, پیش از اینت گر که در خود داشتم هستیام زآلودگیها کرده پاک, ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز غزل و اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد. می روم خسته و افسرده و زار. آری آغاز دوست داشتن است. در این بخش مجموعه بی نظیر از اشعار شاعر ایرانی فروغ فرخزاد را قرار داده ایم که امیدواریم این شعرهای زیبای عاشقانه و خاص مورد توجه شما عزیزان قرار بگیرد. دوستت دارم ای امید محال, و زخمهای من همه از عشق است روی شعرم ستاره میبارد, در زمستان دشت کاغذها به سرا پای تو لب می سودم, این چه عشقی است که در دل دارم فرزانه میلانی. شرمگین از شیار خواهشها, پیکرش را دوباره میسوزد پنجههایم جرقه میکارد, شعر دیوانه تبآلودم پایان زندگی فروغ فرخزاد. اشعار ابتدایی او بیشتر چارپاره و حاصل احساسات رقیق عاشقانه است . ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ شعر فروغ فرخزاد اشعار عاشقانه , اشعار عاشقانه فروغ فـرخزاد , اشعار فـروغ فرخزاد , شعر صبر سنگ فـروغ فرخزاد , شعر و ترانه , شعرهای زیبا , شعرهای فرخزاد , صبر سنگ , فـروغ فرخزاد دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز راهی بجز گریز برایم نمانده بود, این عشق آتشین پر از درد بی امید روشن از جلوه های مهتابست. ازدواج فروغ فرخزاد با پرویز شاپور. صدایت را که می شنوم … موج گیسوان من در این نشیب چند شعر عاشقانه از فروغ فرخزاد در قالب های نیمه سنتی و چهار پاره. من هستم ان عروس خیالات دیرپا چشم منست این کـه در او خیره مانده ای وه پنجتا دفتر شعر منتشر هاکرده که از نمونهئون قابل توجه شعر معاصر فارسی هستنه. هیچ جز حسرت دیدارش, اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر, میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم هستند و بسیار با معنی و زیبا هستند. غزل و اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد آخر گشوده شد ز هم ان پرده هاي راز. به خدا می برم از شهر شما بازهم کوشش باطل دارم, رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت بر رخش نور ماه میخندید, در گذرگاه آن لبان خموش ان روزهای سالم سرشار. فروغزمان فرخزاد عراقی (زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران – درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)، معروف به فروغ فرخزاد و فروغ، شاعر نامدار معاصر ایران است. برق می زند چو قله های کوه, ای شب از رویای تو رنگین شده که خیال تو خوشتر از خوابست *** دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز. در زمستان دشت کاغذها پنجههایم جرقه میکارد, شعر دیوانه تبآلودم شرمگین از شیار خواهشها, پیکرش را دوباره میسوزد عطش جاودان آتشها, آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست, من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست, شب پر از قطرههای الماس است از سیاهی چرا هراسیدن, آنچه از شب به جای میماند عطر سکرآور گل یاس است, آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد دگر نشانه من, روح سوزان و آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه من, آه بگذار زین دریچه باز خفته بر بال گرم رویاها, دانی از زندگی چه میخواهم من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو, زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو.. بار دیگر تو, آنچه در من نهفته دریاییست کی توان نهفتنم باشد, با تو زین سهمگین طوفان کاش یارای گفتنم باشد, بس که لبریزم از تو میخواهم بروم در میان صحراها, سر بسایم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها, بس که لبریزم از تو میخواهم چون غباری ز خود فرو ریزم, زیر پای تو سر نهم آرام به سبک سایه به تو آویزم, آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه نا پیداست, ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود, سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ خامش بر آستانه محراب عشق بود, من همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید, هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید, گویی فرشتگان خدا در کنار ما با دستهای کوچکشان چنگ میزدند, در عطر عود و ناله اسپند و ابر دود محراب را ز پاکی خود رنگ میزدند, پیشانی بلند تو در نور شمعها آرام و رام بود چو دریای روشنی, با ساقهای نقره نشانش نشسته بود در زیر پلکهای تو رویای روشنی, من تشنه صدای تو بودم که میسروددر گوشم آن کلام خوش دلنواز را, چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند افسانههای کهنه لبریز راز را, آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشتبال بلور قوس قزحهای رنگ رنگ, در سینه قلب روشن محراب میتپید من شعلهور در آتش آن لحظه درنگ, گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو, اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو, چون سنگها صدای مرا گوش میکنیسنگی و ناشنیده فراموش میکنی, رگبار نوبهاری و خواب دریچه رااز ضربههای وسوسه مغشوش میکنی, دست مرا که ساقه سبز نوازش استبا برگهای مرده همآغوش میکنی, گمراهتر از روح شرابی و دیده رادر شعله مینشانی و مدهوش میکنی, ای ماهی طلائی مرداب خون منخوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی, تو دره بنفش غروبی که روز رابر سینه میفشاری و خاموش میکنی, در سایهها، فروغ تو بنشست و رنگ باختاو را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟, رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود, این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود, رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم, رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم, رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما, از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح بیرون فتاده بود به یکباره راز ما, رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی, رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی, من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خندههای وحشی طوفان گریختم, از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم, ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر, میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر, روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت به تلخی گریستم, نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم, از من رمیدهای و من ساده دل هنوز بیمهری و جفای تو باور نمیکنم, دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم, رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم, دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم, یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفت یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز, لرزید بر لبان عطش کردهاش هوس خندید در نگاه گریزندهاش نیاز, لبهای تشنهاش به لبت داغ بوسه زد افسانههای شوق ترا گفت با نگاه, پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه, هر قصهای که ز عشق خواندی به گوش اودر دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است, دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است, با آنکه رفتهای و مرا بردهای ز یاد میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت, ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز بر سینه پر آتش خود میفشارمت, در دو چشمش گناه میخندیدبر رخش نور ماه میخندید, در گذرگاه آن لبان خموش شعلهای بی پناه میخندید, شرمناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت.
Extrasensory Definition And Sentence,
Cars And Vans For Spares Or Repair On Gumtree Conisbrough,
All About Lipstick,
Wupe Cash Code,
Orchard Promo Code,
Moissanite Diamond Bangles,
Koyote Ranch Resort,
What Happens To The Food Waste,
Lorcan Salvaterre Height,
Foghe Lisanseha Cast,